معنی تیره ای از پستانداران بحری

حل جدول

فارسی به عربی

بحری

بحری، جندی البحریه

عربی به فارسی

بحری

بحری , دریایی , وابسته به بازرگانی دریایی , وابسته بدریانوردی , استان بحری یاساحلی , وابسته به کشتی , وابسته به نیروی دریایی

فرهنگ فارسی هوشیار

پستانداران

(اسم جمع: پستاندار) رده بزرگی از ذی فقاران که بچه زا هستند و با غدد مترشحه شیر که در پستان آنها جای دارد نوزاد خود را تا مدتی پس از تولد شیر میدهند و در حقیقت غذای اولی این رده از ذی فقاران شیری است که از پستان مادر ترشح میشود. پوست بدن پستانداران معمولااز مو پوشیده شده و در فکین آنها دندانهایی موجود است که در حفراتی بنام حفره های دندانی که در فکین حفر شده اند - قرار دارند. حرارت بدن پستانداران ثابت است و بنابراین جزو جانوران خونگرمند. در دستگاه تنفسی پستانداران همیشه ریه موجود است و تنفس بوسیله ریه انجام میشود. این رده عظیم جانوری که هم در دریا (شناگران) و هم در خشکی پراکنده اند دارای نمو مغزی عالیتر از دیگر جانوران میباشند. رژیم غذایی و محیط زیستی آنها در تیره های مختلف فرق میکند (در ماده مربوط بهر یک شرح داده شده) بچه زایان ذوات الثدی زنده زایان. یا پستانداران آبی پستاندارانی که در آب میزیند و ساختمان بدن آنها برای زندگی محیط آبی سازش پیدا کرده است.


بحری

دریائی

فرهنگ عمید

بحری

[مقابلِ برّی] ساکن دریا، دریایی: جانوران بحری،
(اسم) (زیست‌شناسی) پرنده‌ای شکاری با بال‌های کشیده، دُم باریک، پشت خاکستری، و سر سیاه،
(اسم، صفت نسبی) [قدیمی] آشنا به راه‌های دریایی، ملاح،

لغت نامه دهخدا

بحری

بحری. [ب َ] (ص نسبی) منسوب به بحر. (انساب سمعانی). دریائی. (لغات مصوبه فرهنگستان) (ناظم الاطباء). مقابل بری، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید:
بحر و بر هر دو زیر فرمانش
بری و بحری آفرین خوانش.
نظامی.
|| منسوب به بحرین را نیز گویند اگرچه بحرانی به این معنی صحیحتر است. (ناظم الاطباء). منسوب به بحرین و آن ضعیف است. (منتهی الارب).
- بنو بحری، بطنی است. (آنندراج). بطنی از تازیان. (ناظم الاطباء).
- سندباد بحری، نام قهرمان کتابی است. کتابی در نصایح و حکمت عملی. (ناظم الاطباء). و رجوع به سندباد شود.
- قشون بحری، نیروی دریایی:
زین سپس بهر نگهداری دروازه ٔ هند
نیم میلیارد قشون باید بحری و بری.
ملک الشعراء بهار.
|| نام نوعی شمشیر از انواع چهارده گانه ٔ آن. (نوروزنامه ص 85 و 86). || قسمی از چرغ و شاهین و شنگار. (یادداشت مؤلف). شاهین بحری یا یکی دیگر از جوارح طیور. و رجوع به کلمه ٔ آق سنقر در برهان قاطع شود.

بحری. [ب َ] (اِخ) (ممالیک...) ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرهالدر زوجه ٔ الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمه ٔ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و مردمی دلیر و مدبر بودند و در برابر صلیبیون و تاتار بخوبی مقاومت داشتند. ممالیک بحری از 768 تا حدود 784 هَ.ق. حکومتشان طول کشیده است و آخرینشان حاجی ملقب به مظفر بود که به دست ممالیک برجی با سلسله ٔ خود برافتاد. (از طبقات سلاطین اسلام). و رجوع به بحریه شود.


علی بحری

علی بحری. [ع َ ی ِ ب َ] (اِخ) منصور. از ممالک بحری. رجوع به علاءالدین بحری شود.


علاءالدین بحری

علاءالدین بحری. [ع َ ئُدْ دی ن ِ ب َ] (اِخ) قوجوق اشرف. هفدهمین تن از ممالیک بحری است که در سال 742 هَ. ق. به حکومت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 71).

مترادف و متضاد زبان فارسی

بحری

صفت آبی، دریایی،
(متضاد) ارضی، بری، زمینی، سماوی

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

تیره ای از پستانداران بحری

1623

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری